خسته ام از این قربانگاه عاشقان می خواهم بروم آری اینجا دیگر جایی برای دل سپردن نیست خسته ام از آنان که روزی از روی هوس دل میدهند و دل را به امانت با خود میبرند و حرمت عشق را به سخره می گیرند و چون زمانی را به این حال گزرانند بنام تنهایی به نام غریبی و بنام خدا دل به امانت برده را زیر پای له می کنند و هیچ چیز به خاطر نمی آورند هیچ ... هیچ آری باید رفت رفت به جایی که معنای عشق را بدانند و بهایش را بدهند مپندارم که در این قربانگاه کسی جز هوس چیز دیگری بداند باید رفت از این دیار دور تر از دور به سوی منجی ظهور به سوی یک حضور می روم ... فقط محبتی کنید نامی از این دل خسته بر زبان ها نبرید آری همین جا در کنار نوشته هایم در کنار دلتنگی هایم مرا ... نامم را ... نشانم را نیز خاک کنید و ساده بگریزید زاینجا